سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تندخویى گونه‏اى دیوانگى است ، چرا که تندخو پشیمان شود و اگر پشیمان نشد دیوانگى او استوار بود . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :0
بازدید دیروز :0
کل بازدید :1934
تعداد کل یاداشته ها : 5
103/1/28
1:44 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
ali reza bayat[2]

خبر مایه

 

افتخار من همی این هنر است

که به ناگاه کنم واژه بلور

که به شعرم طربی تازه شود

که عبورم دهد از وادی نور

من نگویم که مرا شاعری دهر کم است

کلمات است که من را دهد از جام ، سرور

------------------------

شاعر : علیرضا بیات


  
  

تو را دیدمت ، دل پریشان

مثال رودی خروشان ، درون من

دل گرفتار روی تو شد

عاشق بی قرار تو شد

ای تمام وجودم

عاشقم ، عاشق تو

نگاهی ، نگاهی ، چرا بی وفایی

با دل من چنین می کنی

این دل من غمین می کنی

دلم بی قرار ، بی قرار ، بی قرارت

اسیر دو چشم ، چشمون سیاهت

دل پریشان ، دل غمین ، کن نگاهی

عاشقم ، عاشق تو

-------------------------------

شاعر : علیرضا بیات


91/7/10::: 10:14 ص
نظر()
  
  

تو خورشیدی ، تو ماهی ، آفتابی

کران تا بی کران رودی خروشان

و از موج نگاهت خوب دانستم

که طوفانی مرا در پیش بدین سان

نسیمی نه ، تند بادی پر تکاپو

هزاران کشتی من را به یک آن

غریق اشک چشمان تو کرده

اسیر بند موهایی پریشان

------------------------------------

شاعر : علیرضا بیات


  
  

گوشه ی چشم من از ، لعل لبت پر گشته

وای من ، خاطره ام با تو تصور گشته

شب مهتابی من ، بی تو فروغش گم شد

با نگاهی ، دلم من در طلبت سر گشته

بی تو از کوچه ی عشقت ، دم به دم می گذرم

عاشقم ، عاشق رویت که جهانم گشته

شب بارانی من با تو چه زیباست

دیده ام تر ، دل من پر غوغاست

عالمی در نظر ، بی تو چه پوچ

با تو این کلبه ی من ، باغ و گلستان گشته

دل اسیر موی شیدای تو شد

بیگمان عاشقم اخر ، عاشق سرگشته

-------------------------------------------------

شاعر : علیرضا بیات


  
  

الهی ، سوالی دارمت ، من را جوابی ده

دل من را از این قربت رهایی ده

زمین را ، آسمان را ، کهکشان را

گواهی کن ، به من لیکن جوابی ده

دلم آشوب و ذهنم شد پریشان

مرا یک دم از مهنت کن آسان

جوابی ده که دل آرام گردد

از این وضع پریشانی رها گردد

جواب تو مرا آسایش روح است

مرا تسکین درد و مرهم روح است

صدایم را شنیدی بار الهی ؟

سوالم را نگفتی پاسخ اما !

چرا ما را بد این سان آفریدی ؟

چرا آخر تو انسان آفریدی ؟

چه هستم ، از کجا هستم ، پی چی

در عالم وجودم هست ، گویی ؟

ندا آمد شنو ای بنده ی من

تو ای والاترین اندیشه ی من

تو را من زان سبب این گونه خلقم

که باشی در زمین نایب به حقم

تو مختاری ، تو آزادی چه باشی

در آخر هرچه هستی هر چه باشی

تو را با عشق در آغوش گیرم

و از درد زمین بیرون گیرم

------------------------------------

شاعر : علیرضا بیات